|
با همه لحن خوش آوایی ام
در به در کوچه تنهایی ام
ای دو سه تا کوچه زما دور تر
نغمه ی تو از همه پر شور تر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ما می شدی
مایه آسایش ما می شدی
هر که به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه مرا عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خط عوان من است
ای نگه ات خواستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مدد کار ما
کی و کجا وعده ی دیدار ما
آغاسی بارها روی تو را دیدم ولی نشناختم لاله از باغ رخت چیدم ولی نشناختم همچون گل کز دیدن خورشید می خندد به صبح بر گل روی تو خندیدم ولی نشناختم کعبه را کردم بهانه تا بگردم دور تو امدم دور تو گردیدم ولی نشناختم در کنار مسجد کوفه تو را گفتم سلام پاسخ از لب هات بشنیدم ولی نشناختم در حریم ساقی کوثر نگاهم بر تو بود کوثر از جام تو نوشیدم ولی نشناختم در کنار مرقد شش گوشه ی جدت حسین خم شدم دست تو بوسیدم ولی نشناختم ای دل غافل که همچون سایه نزد افتاب پای دیوار تو خوابیدم ولی نشناختم در منی پیش تو بنشستم ندانستم تویی با تو از هجر تو نالیدم ولی نشناختم در مسیر جمکران عطر دل انگیز بهشت از نفس های تو بوییدم ولی نشناختم سجده بر پای تو اوردم نگفتی کیستم چهره از خاک تو پوشیدم ولی نشناختم غفلت من ببین یک عمر رخسار تو را در همه ایینه ها دیدم ولی نشناختم طلوع می کند آن آفتاب پنهانی ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی دوباره پلک دلم می پرد نشانه چیست؟ شنیده ام که می آید کسی به مهمانی کسی که سبز تر است از هزار بار بهار کسی شگفت کسی آن چنان که می دانیم تو از حوالی اقلیم هر کجا آباد بیا که می رود شهر ما رو به ویرانی در انتظار تو تنها چراغ خانه ماست که روشن است در این کوچه های ظلمانی کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق بیا که نام تو آرامشی است طوفانی قیصر امین پور
صبح امید دمید و خبر از یار نشد دل دیوانه ز هجران تو بیکار نشد رفت دیجوری و مهجوری ما باقی ماند صحبت از آمدن دلبر عیار نشد خور بر آمد به جهان صحن جهان شد گلشن لیک خورشید جهاندار پدیدار نشد فلک از نو زگل و سبزه جهان رنگین کرد هان ندانم گل من از چه نمودارنشد ای صبا کن گذر از لطف دمی سوی نگار گو کسی همچو من از عشق گرفتار نشد ای چه خوش باشد اگر روی تو بینم من زار هر که بیند رخ چون ماه تو بیمار نشد یک نظر از ره لطفت بفقیران بنما چون نظر کردن بر فقر تو را عار نشد
آن دل که به یاد تو نباشد دل نیست قلبی که به عشقت نتپد جز گل نیست آن کس که ندارد به سر کوی تو راه از زندگی بی ثمرش حاصل نیست
خوشا آن کس که مهدی یار او شد ر فیق مشفق غمخوار او شد اگر صد ها گره افتد به کارش به دست او فرج در کار او شد به نام خدا
ای منتظران گنج نهان می آید
آرامش جان عاشقان می آید بر بام سحر طلایه داران ظهور گفتند که صاحب الزمان می آید
می نشینم چو گدا بر سر راهت ای دوست
شاید افتد به من خسته نگاهت ای دوست
ای ز نور چهره ات تابنده ماه و مشتری خیره، چشم اختران گنبد نیلوفری آفتاب برج عصمت، گوهر دُرج عفاف شمع بزم آفرینش، مهد فضل و سروری در حریم عفتش، مریم ز جان خدمت گزار هاجر آن جا ایستاده با ادب در چاکری آیت عصمت ز خلّاق ازل بر فاطمه ختم شد، چون بر محمّد(ص) آیت پیغمبری قدر این یکدانه گوهر را علی دانست و بس آری، آری قدر گوهر را که داند؟ گوهری زین چمن روئیده گل ها وه چه گل هایی که هست روشن از رخسارشان آیات فضل و برتری سبزة رحمت حسن گنجینه ی حلم و صفا هم حسن در حُسن سیرت هم به نیکو منظری لالة رضوان سرور سینه ی زهرا حسین راد مردی در شجاعت یادگار حیدری حجت حق رحمت مطلق علی بن ا لحسین مظهر زهد و عفاف و طاعت و دین پروری خامس آل محمد آن که علم و دانش است موجی از امواج دریای علوم باقری گوهر بحر حقایق جعفر صادق که هست محکم ارکان دیانت بر اساس جعفری نور حق موسی بن جعفر منبع جود و کرم کاظم آن سرچشمه ی الطاف فیض داوری بلبل خوش نغمه ی بستان علم و دین رضاست کرده نور حجتش خلق جهان را رهبری اختر چرخ فضایل خسرو خوبان جواد منبع بخشایش و سر چشمه ی دانش وری کوکب صبح هدایت حضرت هادی کزوست گلشن دین در طراوت رشگ گل برگ طری آیت رحمت حسن شاهی که در قدر و جلال خاک در گاهش کند با چرخ گردون همسری میوه ی بستان نرگس والی ملک وجود قائم آل محمد سرو باغ عسکری لطف این شاهان کآیات فضل داورند دست گیرد بی پناهان را به روز داوری
شادروان دکتر قاسم رسا
"ای خوش آن دل که یارش تو باشی" اعتکاف در کوی معشوق برای عاشق لذّت بخش است چه معشوق را از نظر بر عاشق باشد یا نباشد. من کیم خسته ای دلفکارم سوخته عاشقی داغدارم اشک ریزان چو ابر بهارم این سخن شد شعارم شعارم عاشقم عاشقی بی قرارم معتکف بر سر کوی یارم
«صاحــب الامری و منجی بشر مصلــح کــل |