سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حدیث از ائمه علیه السلام

حدیث از ائمه علیه السلام

حدیث از ائمه علیه السلام

حدیث از ائمه علیه السلام

حدیث از ائمه علیه السلام

حدیث از ائمه علیه السلام

حدیث از ائمه علیه السلام

حدیث از ائمه علیه السلام

حدیث از ائمه علیه السلام

حدیث از ائمه علیه السلام
 اهل بیت (ع)
درباره وبلاگ

نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات


بازدید امروز: 111
بازدید دیروز: 15
کل بازدیدها: 803666
پیوندهای وبگاه
» اللهم صلی علی محمد و آل محمد
» شیرین تر ازعسل
» حدیث منتظران
» حدیث313
» به رنگ آبی
» بوستان ادب و عرفان
» سیب خیال
» کلاس ششم1
» خون شهدا
» دل نوشته های من
» مجله پارسی نامه
» مهربان
» کتاب خانه دیجیتال
» زیبا ترین اشعار
» بغض نوشت
» بلاگ فناوری طراحی سایت
» شین مثل شعور
» من میگم
» نگاهم برای تو
» پرستوی خیال
» زیباترین حس
» امید وصل
» تفحص
» صدای دل
» پایگاه خبری
» غزلستان عاشقی
» پاتوق دوستان
» قیدار شهر جد پیامبر
» کاش خواننده این نوشته باشی
» عشق الهی
» تنها عشق
» یادداشت ها
» زنگ تفریح
» رنگارنگ
» تینا
» خاطره ها
» نسیم بهشت
» رهگذرم دلنبند
» افسوس که این عمر
» یوسف آل محمد
» حرف های من وتو
» زنگ تفریح
» در دشت هویج
» دنیایی زیر قلمت راه می رود
» ما عادت داریم
» دل نواز
» یادداشت های شبانه
» مهتاب سبز
» خورشت
» دنیای خاطرات من
» تولدت مبارک
» خط بارون
» ارزودارم
» قلب
» آن سوی خیال
» تن ها
» قلب های شکسته
» یکتا
» پرستیژ
» خواسته خدا
» نیلوفر مرداب
» قافیه باران
» جاده خاطره ها
» بهار عشق
» احساس رویایی
» ابرار
» غزلیات محسن نصیری
» نهان خانه جان
» اسلام دینی زیبا و زندگی بخش
» دلارام
موضوعات
آرشیو مطالب
صفحات دیگر
وظایف منتظران در دوران غیبت
+ نویسنده احمد حاجی لو در شنبه 93/3/31 | نظرات ()

 

وظایف منتظران در دوران غیبت

 

 

http://noorportal.net/Page-Data/StaticImages/maaref/1254/1304/5873/mshod17.jpg

مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی

در تعبیری زیبا از وظایف منتظران در دوران غیبت می‌فرماید

 

پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا‌ را مرتب کنید تا من برگردمخودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند... 

یکی از بچه‌ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنیدیکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کندیکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد، مرتب کنیم
اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا را می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسدهی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که آقاش همین ‌جاستتوی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیر‌تر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنمآن بچه‌ شرور همه جا را هی می‌ریخت به هم، هیمی‌دید این خوشحال است، ناراحت نمی‌شود وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد
http://barangi.persiangig.com/yamahdi/miaiad.gif
ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمدزرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباششرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباشنگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کنخانه را مرتب کن، تا آقا بیاید

 


تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد و کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...