|
مرحوم شیخ صدوق و شیخ طوسی روایت می کنند: حکیمه خاتون می گوید: یک روز به منزل امام حسن عسکری رفته بودم و تا هنگام غروب آفتاب خدمت حضرت بودم، چون خواستم برگردم ایشان به من فرمودند: عمه جان! امشب نزد من بمان در این شب فرزندی متولد می شود که خداوند زمین را به وسیله او با علم و دانش و ایمان و هدایت زنده می کند، پس از آنکه مردم با رواج کفر و گمراهی مرده باشند. عرض کردم: از چه کسی؟ من که در نرجس آثار حمل نمی بینم. حضرت فرمودند: خداوند حمل او را چون حمل مادر موسی محفی قرار داده است. حضرت حکیمه می گوید: آن شب در منزل حضرت ماندم افطار کردم و هنگام استراحت نزدیک حضرت نرجس خوابیدم و چیوسته مراقب او بودم. او آرام خوابیده بود و من در حیرت بودم. در این شب زود تر برای نماز شب برخاستم، چون به نماز وتر رسیدم، حضرت نرجس از خواب بیدار شد و وضو گرفت و نماز شب خواند؛ به آسمان نگاه کردم، فجر کاذب دمیده بود و صبح صادق نزدیک بود؛ چیزی نمانده بود که شک در دلم پدید آید، ناگاه امام حسن عسکری از داخل حجره ی خود صدا زدند: عمه جان! شک به دل خود راه مده وعده ای که دادم نزدیک است. در این هنگام آثار درد زایمان در نرجس پدیدار شد، من نام خداوند را بر او خواندم. حضرت صدا زدند، برای او سوره ی قدر بخوان. من شروع به خواندن سوره قدر کردم و شنیدم که آن کودک از درون شکم با من همراهی نمود و بر من سلام کرد. من ترسیدم. صدای امام بلند شد: عمه جان! از قدرت خداوند شگفت زده نشو، خداوند ما را در کودکی به حکمت گویا می گرداند و در بزرگسالی، حجت خود در روی زمین قرار می دهد. کلام حضرت که پایان رسید نرجس از دیده ی من غایب شد با شتاب به سوی امام رفتم حضرت فرمودند: بازگرد، او را خواهی یافت. چون بازگشتم در نرجس نوری مشاهده کردم که چشمم را خیره کرد و حضرت صاحب الزمان را دیدم که رو به قبله به سجده افتاد و بر زانو نشست و انگشتان سبابه خود را بلند کرد و گفت: « اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان جدّی رسول الله و ان ابی امیرالمومنین وصی رسول الله» بعد نام یک یک ائمه را برد تا به نام خودش رسید و فرمود: « اللهم انجزلی وعدی و اتمم لی امری و ثبت وطأتی و املإ الارض بی عدلا و قسطا» حضرت امام حسن صدا کردند: عمه جان! فرزندم را بیاور. من نوزاد را گرفتم و دیدم بر بازوی دست راستش نوشته شده است: جاء الحقّ و زهق الباطل انّ الباطل کان زهوقا چون بازو را به نزد حضرت بردم او را روی دست گرفت و فرمود: فرزندم! به قدرت الهی سخن بگو: پس صاحب الامر فرمود: « اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و نرید ان نمنّ علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین و نمکن لهم فی الارض و نری فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون» |