|
پس از شهادت امام حسن(ع) برادرش حسین(ع) به امامت رسید، مردم عراق از امام حسین خواستند که بر ضد معاویه قیام کند، امام حسین(ع) به آنها گفت برادرم با معاویه قراردادی را امضاء کرده است که تا مدت آن تمام نشود نمی توانم آن را نقض کنم. یکی از مفاد قرارداد صلح امام حسن(ع) این بود که خلافت فقط در دست معاویه باشد و آن را به پسرش یزید منتقل نکند و چون معاویه هنوز زنده بود، امام حسین(ع) 10 سال را به همین منوال سپری کرد تا آنکه معاویه مرد. با مرگ معاویه تعهد امام حسین(ع) به معاویه هم تمام شد و دیگر قراردادی بین او و معاویه نبود. یزید به خلافت رسید و به جای پدرش در شام بر مسند قدرت نشست. امام حسین(ع) در مدینه ساکن بود، یزید از مردم شهرهای مختلف مشغول گرفتن بیعت شد و به والی مدینه دستور داد از مردم بیعت بگیرد بخصوص از امام حسین(ع) و اگر حسین بیعت نکرد او را کشته و سرش را برای یزید بفرستد. پس از آنکه دستور به والی مدینه رسید او امام حسین(ع) را احضار کرد و این کار در ساعاتی از شب گذشته انجام شد، امام حسین به احضار در این ساعت از شب مشکوک شد. لذا تعدادی از یارانش را خبر کرد و به آنها گفت با خود شمشیر بردارند و در زیر لباس پنهان کنند و پشت درب مخفی شوند اگر خطری برای او پیش آمد وارد محل جلسه شوند. والی مدینه مروان بن حکم را خبر کرده بود و از او مشورت خواست، مروان به او گفت همان کاری که یزید دستور داده است را انجام بده. والی مدینه به امام حسین(ع) گفت یزید چنین دستوری صادر کرده است، امام حسین صراحتاً نگفت که من بیعت نمی کنم و فرمود این کاری است که باید در ملاء عام انجام شود تا همه مردم ببینند که من بیعت می کنم یا نه پس تا صبح صبر کن، والی مدینه قبول کرد اما مروان به او گفت کار اشتباهی می کنی اگر حسین از اینجا بیرون برود دیگر او را پیدا نخواهی کرد، همین الان از او بیعت بگیر یا او را به قتل برسان.
امام حسین(ع) به مروان گفت تو دروغ گفتی و با پیشنهاد قتل من به او مرتکب گناه شدی و با این حرفی که پیش آمد امام حسین(ع) صراحتاً گفت من با شخصی مثل یزید بیعت نخواهم کرد و از نزد والی مدینه بیرون رفت. فردا صبح مروان را در شهر دید، مروان به امام حسین(ع) گفت اگر با یزید بیعت کنی این به نفع دین و دنیای توست، امام حسین فرمود انا لله و انا الیه راجعون باید فاتح اسلام را خواند اگر کسانی مثل یزید رهبر جامعه اسلامی شوند و سخنان طولانی بین آنها رد و بدل شد تا اینکه شب شد و والی مدینه گروهی را به درب خانه امام حسین فرستاد و خواستند از او بیعت بگیرند، حضرت فرمود تا صبح صبر کنید و آنها نیز قبول کردند و رفتند. امام حسین اگر تا فردا صبح صبر می کرد یا باید بیعت می کرد یا به قتل می رسید، اما او به هر دلیلی تصمیم گرفت از مواجهه با چنین صحنه ای خودداری کند و همان شب خانواده خود را جمع کرد و بار سفر بست و نیمه شب از مدینه خارج شد و در خفای کامل و بسیار محرمانه به مکه سفر کرد، اما قبل از سفر نزد برادرش محمد حنفیه رفت و جریان را برای او تعریف کرد و نظر او را جویا شد، محمد حنفیه گفت تو عزیزترین خانواده من هستی، به نظر من از قرار گرفتن در چنین صحنه ای پرهیز کن و از مدینه خارج شو و به مکه برو حتی اگر در آنجا تو را پیدا کردند به یمن برو. بعد از آنکه صحبتهای محمد حنفیه تمام شد حضرت به او فرمود من خودم هم همین تصمیم را گرفته بودم و اکنون عازم مکه هستم. پس تو در اینجا باش و اخبار را برایم بفرست. حضرت به مکه رفت و از سوم شعبان تا 8 ذی حجه در مکه بود و در این مدت مردم عراق و کوفه و بصره برای حضرت نامه های متعدد نوشتند و نمایندگانی را فرستادند و بیعت و حمایت خود را از حضرت اعلام کردند و درخواست کردند که به کوفه و عراق بیاید تا بر ضد یزید قیام کنند. امام حسین(ع) برای اطمینان از صحت ادعای اهل عراق مسلم بن عقیل را فرستاد، از طرفی یزید یک لشکر بزرگ را به بهانه انجام مراسم حج به مکه فرستاد و به آنها دستور داد حسین را مخفیانه دستگیر کنند و یا او را ترور کنند. مسلم بن عقیل برای حضرت پیغام فرستاد که سخن اهل عراق و کوفه درست است و چون روز هفتم ذی حجه لشکر اعزامی یزید وارد مکه شده بود، و امام حسین(ع) با توجه به جواب اهل کوفه و اطلاع از قصد یزید روز هشتم از مکه خارج شد و به سوی عراق حرکت کرد و در مسیر کوفه خبر شهادت مسلم به حضرت داده شد. امام حسین(ع) به قصد کوفه ادامه مسیر داد، تا در آنجا از آنچه هستند تعداد بیشتری نیرو فراهم کند. در این بین لشکر حر بن یزید ریاحی نزدیک شد، او از طرف بصره اعزام شده بود تا اجازه ندهد حسین(ع) به کوفه برسد تا از حمایت مردمی محروم شود. حر پس از رسیدن به امام حسین(ع) اعلام کرد که مأموریت درگیری ندارد و آمده است تا او و یارانش را نزد عبیدا… بن زیاد ببرد و تحویل دهد، حضرت از همراهی با او امتناع کرد و در این بین چند نفر از دوستان حضرت که از کوفه حرکت کرده بودند به امام حسین(ع) رسیدند و خبر دادند که لشکر زیادی از سمت کوفه حرکت کرده است و اگر برسند همه شما کشته خواهید شد. حر به امام حسین اجازه داد در مسیری غیر از جاده و کوفه و مسیر برگشت به مدینه حرکت کنند امام حسین(ع) نیز به جهتی غیر از این دو جهت به حرکت خود ادامه داد تا اینکه به منطقه نینوا رسیدند. در این منطقه پیکی از عبیدا… بن زیاد برای حر آمد که دستور داده بود امام حسین را در محدودیت و تنگنا قرار دهد. در این لحظه حر دیگر اجازه ادامه مسیر به امام حسین نداد و حضرت در نینوا متوقف شد و اینگونه بود که لشکراعزامی عبیدا… بن زیاد رسیدند و حادثه عاشورا در این منطقه بوجود آمد. البته حضرت در طول همه این مدت که با لشکر حر برخورد کرد بارها برای آنها سخنرانی کرد و خودش را و مقام و منزلت خود را به آنها اعلام کرد و گفت من با درخواست مردم کوفه به اینجا آمدم. حضرت در دفعات متعدد حجت را بر لشکر حر تمام کرد تا بدانند که به چه کاری دست می برند و به آنها هشدار داد که اگر مرا به قتل برسانید به آنچنان ذلت و خواری دچار خواهید شد که روزگار شما سیاه خواهد شد. هرچند حر پشیمان شد و از رویارویی با امام خودداری و در صف یاران آن حضرت قرار گرفت اما دیگر سپاهیان یزید بدون توجه به هشدارهای امام حسین(ع) آن حضرت و یارانش را در صحرای کربلا به شهادت رساندند منبع بدون تردید، علوم حضرات معصومین علیهم السلام اکتسابی نیست و آنچه از ذهن شفاف و نورانی آن بزرگواران انعکاس مییابد، اشعههایی از انوار الهی است که از پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله تا معصوم چهاردهم امام زمان(عج) نسلی بعد از نسل، به یادگار مانده و زمینیان را بهرهمند ساخته است. اگر غیر از این بود، میبایست علوم آنها مقطعی و زودگذر باشد و جز در عصر خویش، کاربردی آن هم در همه زمینهها، بدون کمترین تخلف نداشته باشد و در برخورد با شخصیتهای علمی هم عصر خود و عالمان قرون بعد، منفعل گردد. جستجوی مفصل این نکته را به عهده خوانندگان محترم گذاشته و تنها مناظره زیر را که به علم پزشکی امام صادق علیه السلام اشاره دارد، نقل به مضمون میکنیم. روزی امام صادق علیه السلام به مجلس منصور دوانیقی وارد شد. طبیب هندی کنار خلیفه نشسته بود. او کتابهایی را که در موضوع «علم طب» نگاشته شده بود، برای خلیفه میخواند تا ضمن سرگرم ساختن او بر معلومات خلیفه بیفزاید. امام صادق علیه السلام در گوشهی مجلس نشست. بارانی از هیبت و ابهت از چهره حضرت میبارید. مدتی گذشت. هنگامی که طبیب از خواندن کتابها فارغ شد، نگاهاش به امام صادق علیه السلام دوخته شد. لحظاتی مشغول تماشای سیمای حضرت شد. ابهت و صلابت امام تنش را لرزاند. نگاهاش را به سوی خلیفه برگرداند و با این سؤال سکوت را شکست: - این مرد کیست؟ نگاه خلیفه روی امام قرار گرفت. قبل از این که چیزی بگوید،امام لب به سخن گشود: نه! طبیب که از پاسخ امام شگفتش زده بود، پرسید: چرا؟ - چون بهتر از آنچه تو داری، در اختیار دارم. سپس به سخن جدش رسول الله اشاره کرده، افزود: «معده خانه هر بیماری و پرهیز، سر هر درمان است.» طبیب هندی برای این که سخنان امام را سبک جلوه دهد، پرسید: مگر طب غیر از اینها است که گفتی؟! امام فرمود: گمان میکنی من مثل تو اینها را از کتابهای طبی آموختهام؟! - حتما، غیر از این، راهی برای فراگیری علم طب وجود ندارد. - چرا سر آدمی یک پارچه نیست و از قطعات مختلف به وجود آمده است؟ نمیدانم. - چرا پیشانی مانند سر انسان از مو پوشیده نیست؟ نمیدانم. - چرا بر روی پیشانی خطوط مختلفی نقش بسته است؟ نمیدانم. - چرا ابروها در بالای دیدگان انسان قرار گرفته است؟ نمیدانم. - چرا چشمهای انسان به شکل لوزی ساخته شده است؟ نمیدانم. - چرا بینی میان دو چشم قرار گرفته است؟ نمیدانم. - چرا سوراخهای بینی در زیر آن خلق شده است؟ نمیدانم. - چرا لب فوقانی و سبیل در قسمت بالای دهان آفریده شده است؟ نمیدانم. - چرا دندانهای جلو، تیز و دندانهای آسیاب، پهن و دندانهای انیاب (نیش)، دراز آفریده شده است؟ نمیدانم. - چرا کف دست و پا، مو ندارد؟ نمیدانم. - چرا مرد ریش دارد ولی زن فاقد ریش است؟ نمیدانم. - چرا ناخن و موهای سر انسان روح ندارند؟ نمیدانم. - چرا قلب، صنوبری شکل آفریده شده است؟ نمیدانم. - چرا ریه در دو قسمت آفریده شده و در جای خود متحرک است؟ نمیدانم. - چرا کلیهها مانند لوبیا خلق شدهاند؟ نمیدانم. - چرا کاسه زانوها رو به جلو قرار دارد؟ نمیدانم. - چرا میان کف پا، گود است و با زمین تماس ندارد؟ نمیدانم. - ای طبیب هندی! ولی من به فضل خداوند، به حکمت و پاسخ این سوالها آگاهام. طبیب که چارهای جز تسلیم شدن نداشت، گفت: پاسخها را بگویید تا بهرهمند گردم. آنگاه امام به ترتیب به یکایک سوالهای مطرح شده، چنین پاسخ گفتند: - به این جهت سر از قطعات مختلف تشکیل شده و شکافهایی برایش قرار داده شده است تا صداع (سردرد) آن را نیازارد. - خداوند مو را بالای سر رویانده تا به وسیله آن روغن لازم به مغز برسد و بخار مغز از طریق موها خارج شود. همین طور، پوششی برای سرما و گرما باشد. ولی در پیشانی مو نیافریده تا چشمها مزاحمی نداشته باشند و بتوانند به راحتی نور بگیرند. - ابروها را بالای چشم قرار داد تا به اندازه کافی به چشمها نور برسد و نیز از رسیدن نور زیاد جلوگیری کند. چون زیادی نور، چشم را آزار داده و زمینه معیوب شدن آن را فراهم میسازد. - چشمها به شکل لوزی آفریده شده تا داروهایی که با سرمه استعمال میشود، به آسانی وارد چشم شده، چرک و مرض به آسانی از آن به وسیله اشک خارج شود. - به این جهت بینی را میان دو چشم قرار داده است که بینی نور را به دو قسمت مساوی تقسیم میکند تا نور به طور اعتدال به چشمها برسد. - سوراخهای بینی را در پایین آن آفریده تا چرکهای انباشته شده در مغز از این سوراخها بیرون شده و بوهای معطر که به وسیله هوا متصاعد میگردد، از آن، بالا رود. - لب و سبیل را به این جهت روی دهان قرار داده است تا از ورود کثافات دماغ به داخل دهان جلوگیری کند. و نیز مانع آلوده شدن خوراکیها گردد. - دندانهای جلو را تیزتر آفریده تا غذا را قطعه قطعه سازند. - دندانهای آسیاب را پهن خلق کرده تا غذا به وسیله آنها کوبیده و نرم گردند. دندانهای انیاب را درازتر آفریده تا میان دندانهای آسیاب و دندانهای پیشین، چون ستونی استوار باشند. - کف دست و پاها مو ندارند تا بتوانیم اشیاء را به وسیله آنها لمس نموده، از قوه لامسه به اندازه کافی استفاده نماییم. - برای مرد ریش قرار داده تا به پوشاندن صورت محتاج نباشد و نیز از زن بازشناخته گردد. - به مو و ناخنهای تن انسان روح نداده تا چیدن و بریدن آنها دردآور و ناراحت کننده نباشد. - قلب، صنوبری شکل آفریده شده است تا هنگام آویختگی، نوک باریکش وارد ریه شده و از نسیم آن خنک گردد و نیز مغز سر از حرارت آن آسیب نبیند. - ریه را در دو قسمت آفریده تا قلب میان فشارهای آن دو (هنگام باز و بسته شدن) داخل شده و هوا بگیرد. - کلیهها مانند لوبیا ساخته شدهاند، برای این که «منی» از کلیهها قطره قطره به سمت مثانه میچکد. اگر کلیهها کروی و یا به شکل چهارگوش بودند، قطرات منی که همواره در حال انبساط و انقباضند، به یکدیگر برخورد کرده و در نتیجه هنگام خروج، موجب التذاذ نمیشدند. - این که کاسه زانوها به سمت جلو قرار گرفته، به این جهت است که انسان رو به جلو حرکت میکند. سنگینی بدن انسان رو به جلو است. وقتی زانوها به عقب خم شوند، تعادل انسان حفظ شده، راه رفتن و حرکات انسان ناموزون و لرزان نمیشود. - این که کف پاها را گود و قوسیمانند، خلق کرده به این جهت است که تمام کف پاها با زمین تماس پیدا نکند. زیرا اگر تمام کف پاها به زمین تماس پیدا کند، پا، چشم و اعصاب صدمه میبینند. طبیب که تاکنون سکوت کرده و به سخنان امام گوش میداد، با تعجب پرسید: اینها را از کجا میدانی؟! امام پاسخ داد: از پدرانم فراگرفتهام؛ پدرانم از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آموختهاند؛ رسول خدا از جبرئیل و جبرئیل از خداوند متعال فرا گرفته است. طبیب هندی که چنین شخصیت علمی را در عمرش ندیده بود، به فکر فرو رفت. آنگاه در حالی که محو تماشای سیمای امام بود، چنین لب به سخن گشود: تصدیق میکنم و شهادت میدهم که جز خدای یگانه، خدایی نیست و محمد(ص) فرستاده اوست. به خدا سوگند، تاکنون کسی را در طب، عالمتر از تو ندیدهام.(1) پینوشت: وی فرزند حسین بن علی (ع) ملقب به سجاد و زین العابدین می باشد. او در سال 38 هجری در مدینه چشم به جهان گشود. مادرش شهربانو دختر یزدگرد ساسانی بوده است. از ارزنده ترین آثار اسلامی صحیفه ی سجادیه می باشد که شامل 57 دعا است که مشتمل بر دقیق ترین مسائل توحیدی و عبادی و اجتماعی و اخلاقی است، و بدان زبور آل محمد نیز می گویند. شهادت امام موسی کاظم را به همه ی شما تسلیت می گم. به همین دلیل مطلبی کوتاه درباره ی شهادت امام موسی کاظم به سمع و نظر شما می رسانم: هارون ابتدا دستور داد تا امام هفتم(ع) را با غل و زنجیر به بصره ببرند و به عیسی بن جعفر بن منصور که حاکم بصره بود نوشت، یک سال حضرت امام را زندانی کند. پس از یک سال والی بصره را به قتل امام مامور کرد. عیسی از انجام دادن این قتل عذر خواست. هارون امام را به بغداد منتقل کرد و به فضل بن ربیع سپرد. در این مدت و در این زندان امام پیوسته به عبادت و راز و نیاز با خداوند متعال مشغول بود. هارون فضل را مامور قتل امام کرد اما فضل هم از این کار کناره جست. باری چندین سال امام از این زندان به آن زندان انتقال می یافت. امام بزرگوار ما با محبوب و معشوق حقیقی خود (الله) راز و نیاز می کرد و خداوند متعال را بر این توفیق عبادت که نصیب وی شده بود سپاس گزاری می نمود. عاقبت آن امام بزرگوار در سال 183 هجری در سن 55 سالگی به دست مردی ستم کار به نام سندی بن شاهک و به دستور هارون مسموم و شهید شد.
ولادت با سعادت امام نهم امام جواد (ع) بر تمامی شیعیان جهان مبارک باد. من زار عمتی بقم فله الجنه: هر کس عمه ام (حضرت معصومه(س)) را در قم زیارت کند پاداش او بهشت است. سفینه البحار ج2 ص376 |